درباره وبلاگ


دوستای عزیز.سلام. بی نهایت ممنون که از وبلاگ ما دیدن می کنید.راستی لطفا در نظر سنجی شزکت کنید و نطر هم یادتون نره.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 1099
بازدید کل : 24440
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 204
تعداد آنلاین : 1

<
نم نم باران
شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟




اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

حتما برید ادامه ی مطلب.



ادامه مطلب ...


جمعه 16 / 12 / 1391برچسب:, :: 16:44 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

آن یکی عاشق به پیش یار خود              می شمرد از خدمت و از کار خود

عاشقی پس از مدت ها موفق به دیدار معشوق شد و برای او از سختی هایی که کشیده بود ،گفت و گریه کرد. معشوق حرف های او را شنید و گفت:"تو همه کاری در عشق انجام دادی ،اما اصل عشق را رها کردی .

عاشق گفت اصل عشق چیست؟

معشوق گفت:"مرگ ونیستی.اگر عاشقی،بمیر تا بدانم که در عشق جان خودت را فدا می کنی.

عاشق تا این حرف را شنید،جان داد.او در لحظه ی مرگ خنده بر لب داشت و آن خنده تا ابد بر لبش ماند.

                                                       " داستان های مثنوی"



پنج شنبه 28 / 10 / 1391برچسب:, :: 15:26 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

خدایا سلام چه طوری؟حکومتت جور است؟هنوز عرش خداییت نور علی نور است؟مدال خلق بشر را هنوز هم داری؟

هنوز حضرت اتش به سحده مجبور است؟هنوز عطر گناهانم پر از تن سیب است؟هنوز بعد از قیامت حوی زن هور

است؟اگر چه بنده ی خوبی نیستم ردم نکن .خدایا شرایط انسان عجیب ناجور است!خدای بکرو تخیل بگو چرا اینجا

شغال فاتح بی چون و چند انگور است؟چرا حقوق بشر را حهان نمی خواند برای کودک فقیری که سهم او گور است؟

چرا حقوق سراب پاسخ کافی برای ماهی نیست که از پولک عقلش اسیر در تور است؟ 

خدای محض عدالت بگو چرا اینجا کلید دار طبیعت طبیعتش زور است و وصله های لباسی که شرم

میریزد و بساط خنده ی مشتی لباس مغرور است؟ خدایا ببخش مرا کافری در مرامم نیست خیال کن که صدایم فریاد

یک مور است خیال کن مگسی بوده ام که بالی زد و رفت ولی شرایط انسان هنوز ناجور است!



یک شنبه 22 / 10 / 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

 

پنجره را باز می کنم.صورتش را می بینم که به من لبخند می زند.مرا نگاه می کند و می گوید:

سلام.

جوابش را می دهم و می گویم:

اینجا چه میکنی؟

می گوید:

آمده ام تا یک فصل را شروع کنیم.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 3 / 10 / 1391برچسب:ادامشو حتما بخونید, :: 16:26 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

وقتی نرگس مرد.گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواهش کردند برای گریستن به آنها چند قطره آب وام دهد. جویبار آهی کشید و گفت:به قدری نرگس را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک مبدل شود و آنها را بر مرگ نرگس بپاشم باز کم است.گلها گفتند:راست می گویی،چگونه ممکن بود با آن همه زیبایی، نرگس را دوست نداشت؟!

جویبار پرسید:مگر نرگس زیبا بود ؟!

گلها گفتند :تویی که نرگس اغلب خم شده،صورت زیبای خود را در آبهای تو تماشا می کرد باید بهتر از هر کس بدانی که نرگس زیبا بود.

جویبار گفت:من نرگس را برای این دوست داشتم که وقتی خم شده و به من نگاه می کرد ،می توانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم.

از دکتر مهدی حمیدی شیرازی



چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

صفحه قبل 1 صفحه بعد